مجید سوزوکی بودم!!!
تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۱۸۸۵۸۹
در میدان تیر، ۱۵ تیر بیشتر به من ندادند، حسرت تیر اندازی آنچنان به دلم مانده بود که پس از گرفتن انبار مهمات عراقیها با فشنگهایی که از عراقیها به غنیمت گرفته بودیم، تا دلمان خواست کنار اروند، قوطیهای کمپوت را هدف گرفتیم تا عقده کمبود تیر در میدان آموزشی را جبران کرده باشیم.
به گزارش خبرنگار ایمنا، هیجانات و بازیگوشیهای فراوانی که از دوران بچگی در وجودش بود، از یک سو و عشق به اسلحه و تیراندازی از سوی دیگر پای او را به جبهه کشانید تا با زحمت فراوان از پدر رضایتنامه بگیرد و رهسپار آموزشهای مقدماتی برای اعزام به خطوط مقدم شود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
احمدرضا مهدوی، یکم فروردین سال ۱۳۴۴ در اصفهان متولد شد، اما پدرش اصالتاً شیرازی و اهل شهرستان آباده و مادرش اهل شهرستان ابرقوی یزد است. او که خود معتقد است، ماجرای حضورش در جبهه دست کمی از ماجرای حضور مجید سوزوکی، فیلم سینمای اخراجیها در جبهه نداشته است، در گفتوگو با خبرنگار ایمنا از خاطرات زندگی پرفراز و نشیب، روزهای جنگ و شهادت برادر بزرگترش میگوید.
روزگار کودکی در من در اصفهان و خیابان فیض سپری شد. خانواده شلوغی داشتم و پدرم خواروبار فروشی داشت. با برادر بزرگترم یعنی حمیدرضا تفاوت سنی چندانی نداشتیم و بسیاری از لحظات کودکی و نوجوانی را با هم سپری میکردیم.از همان کودکی بسیار فعال و زرنگ بودم. توی محل هر کسی پشت در بسته میماند، دنبال من میفرستادند تا از دیوار بالا بروم و در را برایشان باز کنم. از ساختمانهای نیمهکاره چند طبقه بالا میرفتم و خودم را از آنجا روی شنها پرت میکردم.گاهی اوقات خودم را میان انبار کاه مخفی میکردم و بعد از چند دقیقه سرم را بیرون میآوردم. به قول بزرگترها از دیوار صاف هم بالا میرفتم. سر نترس و وجودی پر از هیجان مرا از بقیه همسنو سالانم متمایز میکرد.
نماز جمعههایی که حکم تظاهرات داشتتقریباً ۱۳ ساله بودم که روزهای بهیاد ماندنی راهپیمایی و تظاهرات پیش از پیروزی انقلاب شروع شد. منزل ما تا مصلی که محل برگزاری نماز جمعه بود، فاصله چندانی نداشت. آن زمان سرلشکر ناجی اعلام کرده بود شرکت در نماز جمعه، شرکت در تظاهرات تلقی میشود و ممکن است حین برگزاری نماز، مسجد به توپ بسته شود، اما با این وجود من هر هفته در نماز شرکت میکردم. در یکی از این جمعهها هنگام برگشت به خانه، تیراندازی مأموران شروع شد و ما هم به داخل کوچهپسکوچههای فرعی فرار کردیم. یک بنده خدایی که همراه ما در حال دویدن بود، تیر خورد و خونش به لباس من پاشید. از فرط ترس به بالکن یکی از ساختمانهای مجاور رفتم و آنقدر منتظر ماندم تا مامورها رفتند و خطر برطرف شد، سپس به خانه برگشتم. حمیدرضا که دو سال از من بزرگتر بود، مرا با راه و روش امام خمینی (ره) آشنا میکرد و مشوق من برای حضور و همراهی در این اتفاقات بود. او کتابهای دکتر شریعتی را هم میخواند.اکثر فعالیتهای ما در مسجد انجاممیشد، یکی مسجد بهشت و دیگری مسجد رکنالملک، تقریباً اکثر اوقات شبانهروز در آنجا بودیم.
بازخواست ناظم مدرسه از پدرمعلاقه چندانی به درس خواندن نداشتم و هر بار به بهانه کار از مدرسه رفتن میگریختم. یکبار ناظم مدرسه که از دست غیبتهای مکرر و نمره درسهایم بهستوه آمدهبود، پدرم را به مدرسه احضار و به او گوشزد کرده بود که احمد به درد تحصیل نمیخورد. وقتش را در مدرسه تلف نکنید و تا دیر نشده او را مشغول یاد گرفتن کسبو کاری کنید. جالب است بدانید که همین اتفاق عیناً برای فرزندم هم تکرار شد. پسرم به هنرستان میرفت که یک روز آمد و گفت باید به مدرسه بروم. زمانی که رفتم، به من گفتند: آقای مهدوی پسرتان اصلاً اهل درس خواندن نیست و بچه کار است!! اما او حداقل دیپلمی که من نتوانستم بگیرم را گرفت.
عشق به تیر و تیراندازی مرا به جبهه کشانداگر حقیقت را بخواهید، هیجان درونی و عشق وافری که به تفنگ داشتم، من را به جبهه کشاند، کسی که برای بستن یک سرنیزه از شب تا صبح در مسجد نگهبانی داد! ماجرای گذراندن دوره آموزشی من هم خیلی ویژه و سخت بود. شما تصور کنید صبح به محل آموزش رفتیم و یک لباس و پوتین نو دریافت کردیم. همان شب اول، رزم شبانه ما شروع شد. آن هم چه رزمی! من همان شب اول از رفتن خودم پشیمان شدم. ساعت دو نصف شب در حالیکه برق قطع و فضا کاملاً تاریک بود، گاز اشکآور به آسایشگاه پرت شد و همزمان صدای آژیر و تیر باران شروع شد. همه سراسیمه و پابرهنه از پلهها با عجله پایین آمدند. صدای دادو بیداد و جیغ بلند بود. داخل محوطه تا خود صبح میدویدیم و گاهی سینهخیز میرفتیم. همان شب اول بعضیها فرار کردند و رفتند. صبح هم در حالیکه هنوز تیغهای شب گذشته را از پایمان در میآوردیم مجبور به برگزاری صبحگاه و دویدن دور میدان شدیم. و این اتفاق به وفور تکرار میشد. گاهی اوقات در دلم به آنها بد و بیراه میگفتم که دلیل این همه اذیت و سختگیری چیست؟ این همه تشنگی و بالا رفتن از کوه و طی کردن بیابان بدون حتی یک روز استراحت، چه سودی به حال ما دارد؟ راستش اگر غرور و لجبازی و افادهای که میان آشنایان و بچه محلها داشتم، نبود، من هم شاید همان اوایل عطای جبهه رفتن را به لقایش بخشیده بودم، اما وقتی به خط مقدم رفتم دلیل آن کارهای سخت را خوب فهمیدم. اگر رنج آن آموزشها نبود، مردی برای کارزار واقعی ساخته نمیشد و دلیل دیگر این سختگیریها این بود که افرادی که تحمل رنج را ندارند، قبل از ورود به خط مقدم از دور خارج شوند، شانسی که آوردم، این بود که برای رسیدن به عملیات فتحالمبین دوره را فشرده برگزار کردند!
در میدان تیر، ۱۵ تیر بیشتر به من ندادند و حسرت تیر اندازی آنچنان به دلم مانده بود که پس از گرفتن انبار مهمات عراقیها، این حسرت من هم برآورده شد، با فشنگهایی که از عراقیها به غنیمت گرفته بودیم، تا دلمان خواست کنار اروند قوطیهای کمپوت را هدف گرفتیم تا عقده کمبود تیر در میدان آموزشی را جبران کرده باشیم!
ادامه دارد…
کد خبر 612040منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی خاطرات جنگ تحمیلی رزمنده دفاع مقدس جبهه عشق به تیراندازی اسلحه فشنگ میدان تیر شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق عراقی ها شروع شد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۱۸۸۵۸۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شناسایی پیکر مطهر شهید دفاع مقدس پس از ۴۲ سال
پیکر مطهر شهید مجید شخصی شتردار پس از ۴۲ سال از طریق دی ان ای شناسایی و به خانواده این شهید اطلاعرسانی شد. - اخبار استانها -
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد، علی ولی نیا، مسئول ایثارگران سپاه امام رضا (ع) با حضور در منزل خواهر شهید "مجید شخصی" خبر تفحص پیکر شهید را به خانواده این شهید داد و اظهار داشت: شهید مجید شخصی شتردار، متولد 1342 که در هجده بهمن سال 1360 در عملیات مولای متقیان در تنگه چزابه به شهادت رسید و مفقودالاثر شده بود، پس از 42 سال چشم انتظاری پیکرش کشف و شناسایی شد.
وی افزود: پیکر این شهید دوران دفاع مقدس، سال گذشته در تنگه چزابه تفحص شده بود که از طریق DNA، شناسایی و به خانواده این شهید اطلاعرسانی شد.
ولی نیا گفت: پیکر این شهید روز گذشته از تهران به مشهد منتقل شد و مراسم وداع با پیکر شهید مجید شخصی، جمعه شب در حرم مطهر رضوی برگزار میشود.
مسئول ایثارگران سپاه امام رضا (ع) خاطرنشان کرد: روز شنبه همزمان با شهادت امام صادق علیهالسلام، در مراسم اجتماع صادقیون، پیکر مطهر این شهید از میدان شهدا به سمت حرم مطهر رضوی بر روی دستان مردم تشییع و بعد از آن در بهشت رضا (ع) به خاک سپرده میشود.
انتهای پیام/282/